روزهایی که گم شدند
به یاد می اوردم روزهایی را که می دویدم بی آنکه نگران مقصد باشم . می خوابیدم بی آنکه دغدغه ام کابوس باشد . می خندیدم بی آنکه از نگاه متعجب اطرافیان خجل شوم و می گریستم بی انکه نیازی به توضیح داشته باشم .
هنوز طعم شیرین ان روزها را هرزچندگاهی مزه مزه می کنم . هنوز طعم دارد . خوشحالم که بی مزه نشده اند . کودکی واژه ای که خاطره شد بی انکه من در پیوستنش به تاریخ زندگیم نقشی داشته باشم . دلم برای لحظه لحظات آن تنگ شده است . برای ان هنگام که نگران ابراز احساسات نبودم . هر بار دلم می خواست خودم را در آغوش پدر رها می کردم و بی بهانه شاد می شدم . برای روزهایی که در رختخواب می ماندم تا مادر با نوازش های بیکرانش بیدارم کند . برای صبح هایی که شاد کیف مدرسه را بر دوش می انداختم و با استنشاق اولین باد پاییزی سرمست از بودن کلاس محبت را تجربه می کردم .
دور شده ام . آنقدر دور که حتی یک سال پیش برایم خاطره شده است . کاش زمان حداقل خاطراتم را نرباید . وای که زمان چه بی رحم است .
سبکباران فرزند مهربانی مهران قاسمی ست و درایتش.مردی که می دانست یک روز به ابدیت می پیوندد پس فضایی را برایم به یادگار گذاشت که هم نوشته هایش را در خود جا داده باشد و هم غم نبودنش را با دیگران به اشتراک بگذارد.حاصل عاشقانه های مردی که این روزها دلتنگی نبودنش حک می شود بر تن سبکبارانش.روحش شاد.