گم کرده ام نگاه زیتونی ات را

چشمی به تخت و پخت ندارم، مرا بس است

یک صندلی برای نشستن کنار تو ( منزوی)

پی نوشت: دلگیرم. دلگیر. دلگیر. همه می گویند الصبر مفتاح الفرج. دو سال است که صبوری می کنم. اما هنوز امیدوارم. دو مصرع بالا تقدیم به دوستی که دوست داشتم تنها  در سکوت زیر آسمان خدا  کنارش بنشینم و  بغض دل خالی کنم.: که با تو حرف نگفته بسی به دل دارم.

خدایش بیامرزد

هنوز مساله  ات مرگ و زندگی ست اگر

جواب می دهم این جمله سوالی را:

نهاده ایم قدم از عدم به سوی عدم

حیات نام مده فصل انتقالی را.( منزوی)

برای پیمان خدادوست که مهربان مادرش را  امروز به دستان خاک اما آغوش گرم خداوند سپرد. به  امید انکه جای قطره های اشک بر صورتت نسیم لبخند بوزد. روح مادرت قرین رحمت الهی.

و خدا کافی ست

دیروز یک نفر گفت: تو چیزی برای از دست دادن نداری!

نخستین عکس  العمل صدای شکستن دلم بود. در روزهایی که آدم ها نه تنها من دلشان روزی هزار بار می شکند ، شبی هزار بار بالشت هایشان از اشک خیس می شود ، بیراه گفته ام اگر ادعا کنم تنها منم که از سخنان دیگران می شکنم.

عکس العمل بعدی سکوت بود. سکوت در برابر این همه  بی انصافی. برای اولین بار در این دو سال آنچه  را که در دل بود بر زبان آوردم: خدا  بنده  ای را آنقدر  تنها نکند که دیگری نداشته هایش را به رخش بکشد.

روزهایی بود که وقتی با مهران پای پیاده خیابان را طی می کردیم احساس می کردم همه دنیا مال من است. مثل همه زوج ّهایی که  احساس می کنند دنیا را دارند وقتی دست هم را دارند. این روزها اما  با ماشین هم از کنار زوجی پیاده که رد می شوم دلم می خواهد شیشه ماشین را پایین بکشم و فریاد بزنم: قدر این پیاده روی با پای پیاده را بدانید. خداوند هنوز ندارتان نکرده است .

برای نخستین بار در زندگیم این روزها حسرت را تجربه می کنم. وقتی بچه های روزنامه تلفنی با همسرانشان حرف می زنند دلم می خواهد فریاد بکشم : گوشی را قطع نکن. ادامه بده. شاید فردا دلت برای صدایش  هم تنگ شود.

سومین عکس العمل اما  پذیرش منطقی این  جمله بود. همیشه عکس العمل های نهایی عاقلانه ترین پاسخ ها هستند.  شاید حق با این دوست بود، آنچه من دارایی می دانم به چشم خیلی ها نمی آید. فقط می دانم که همه ما تا زنده هستیم چیزی برای از دست دادن داریم. یکی خاطره هایی دارد ارزشمند. دیگری  خوشبختی دارد شکننده. یکی  ماشینی دارد آنچنانی. دیگری ویلایی خوش ساخت. یکی دلی دارد به  وسعت دریا. دیگری  دلی به کوچکی سوزاخ  سر سوزن. یکی آبرویی دارد که با عرق جبین جمع کرده. دیگری اعتباری  که با مال مردم خواری. همه چیزی برای از دست دادن داریم رفیق.یک چیز را همه داریم حتی آنها که ادعا می کنند اعتقادی ندارند: خدا.

پی نوشت: می دانم این نوشته ها خسته تان می کند یا متهمم می کنید به سوگواری. اما نیمی از  دوستان من که سبکباران را می خوانند زوجی در کنار دارند. دلم می خواهد همیشه و همیشه و همیشه به یاد داشته باشند که قدردان این  دست محرمی  باشند که شب ها تنهائی شان را می رباید.

چو در کنار منی ،کفر نعمت است ای دوست / دو دیده ام مژه بر هم ،دمی اگر بزند ( منزوی )

فراق  احمد بورقانی  دو ساله شد

امروز فراق احمد بورقانی برای ما که از دور می شناختیمش دو ساله شد. برای سهام و زهرا  اما بی شک این دو سال به قامت دویست سال درآمد. روزهای سخت بی حضور پدری مهربان  که از سیمایش پیدا بود برای فرزندانش  بیش از یک پدر است . امروز هم سر مزارش یاد دو سال پیش افتادم. نگاه سنگین احمد بورقانی در غسالخانه بر صورتم خشکیده بود. وقتی هنوز  مرحوم بورقانی  نمی دانست قرار است تا سه هفته دیگر همسایه مهران باشد. همان روز سر د برفی که نشسته بودیم تا مهربان مهرانم را برای  سپردن به دستان خاک مهیا کنند. اشک پهنای صورتم را پوشانده بود که نگاه احمد آقا بر صورتم خشکم کرد. خجالت کشیدم. با همه صبوری  که سعی می کردم به خرج دهم از  آن نگاه خجالت کشیدم. سه هفته بعد اما چشمان همه برای احمد بورقانی  خون گریست. هر بار سر خاک مهرانم و  مرحوم بورقانی می روم یادم می آید که دنیا به طرفه العینی تغییر می کند. امروز در دومین سالگردش دور هم جمع شدیم فردا اما نوبت یکی از همین جمع است..........

پی نوشت: سهام و زهرای عزیز امیدورام دنیا از این پس لبخند مهربانیش را از هیچ کدامتان دریغ نکند.

کاش استقلال ببرد

اگر بودی دوست داشتی استقلال ببرد. این بازی ها را دوست ندارم از وقتی در میان این همه همهمه صدای مردانه تو نیست. از وقتی که رفته ای آبی دیگر آبی نیست.

 احذروا علي دينکم

  احذروا علي دينکم… رجلا آتاه الله سلطانا فزعم أن طاعته طاعةالله و معصيته معصيةالله  

مراقب دينداري تان باشيد از شر کسي که خداوند به او قدرتي بخشيده اما او مي پندارد که اطاعت او اطاعت از خدا و نافرماني او نافرماني از خداست.

 علی ( ع ) / وسائل الشيعة / ج 18 / باب 10 از صفات قاضي / ص 93 / ح

ان مع العسر یسرا

قل اعوذ برب الناس

ملک الناس

اله الناس

من شر الوسواس الخناس

الذی یوسوس فی الصدور الناس

من الجنته و الناس

پی نوشت: رب اشرح لی صدری.رب اشرح لی صدری. رب اشرح لی صدری.

یوسف من!

نه هر ستاره سهیل است، اگر چه در یمن است

نه هر یگانه اویس است،اگرچه از قرن است

سرشکافته بایست و شورشیرینش

نه هر که تیشه ای آرد به دست،کوهکن است

شمیم یوسفی اش باید ارنه عاشق را

نه چشم روشنی آرد، هر آنچه پیرهن است( حسین منزوی)

پی نوشت ۱: دروغ است اگر بگویم برای آمدنت انتظار کشیدم. نه. تو درست در روزهایی رسیدی که انتظارش را نداشتم. دختر بچه ای بیش نبودم. هنوز بیست و دو بهار را تجربه کرده بودم. بیست و سومین بهار اما با نام تو گره خورد. تو درست در روزهای سرمستی از جوانی آمدی. سنگین وزرن مهربان من!  هنوز داغ تو ای لاله جوان تازه ست/ دو سال رفته و این زخم خونچکان تازه ست.

پی نوشت ۲: از هیچ کدام از قضاوت های زودهنگام و نگاه های تیره و اندیشه های کج دیگر نمی رنجم. فراق  آدمی را ضدضربه می کند. وقتی سرنوشت با همه سنگینی بدنش بر تو سخت ترین روزها را مقدر می کند، مشتی واژه ردیف شده در کنار هم اگر از دهان دشمن هم خارج شود، بی اثر است. و باز: خدایا رخصتم نده که نابخردی دیگران حلاوت صبر و ایمانم را از من برباید.

ارامشی که دوستش ندارم

درونم دیگر متلاطم نیست. نه از آن بی قراری ها خبری ست و نه از آن بی تابی ها. آرام شده ام. آرامشی که هیچ گاه دوستش نداشتم.  نه دستهایم می لرزد و نه ضربان قلبم را احساس می کنم. می ترسم از این آرامش که برای من هیچ گاه نشانه خوبی نبود. به قول منزوی من تپش های قلبم را می شناسم. این تپش ها بدیمن است.

پی نوشت: اتفاق خوبی افتاد و من باید شاد باشم. اما نیستم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

به من زنگ بزن

کاش همه روزهای باقی مانده از این مثلا عمر را خداوند از من بگیرد و تنها یک بار دیگر  تنها یک بار دیگر گوشی تلفن همراه من زنگ بخورد و نام تو بر صفحه اش رقاصی کند. کاش تنها یک بار دیگر  پیامکی نیمه شب از خواب بیدارم کند  و تو باشی که  نوشته ای : بیدار شو که دوستت دارم.

پی نوشت: هیچ کس جنس ناجنس من را درک نکرد، جز تو. تو که می دانستی یک بیت حافظ برای سارا  کافی ست تا عاشقش کند. زیرک چشم ریز من! دلتنگت  هستم همچنان.