گاه در توضیح حس‌هایم لال می‌شوم.اتفاقی که تا کنون بسیار کم و شاید به شمارش انگشت‌های یک دست برایم افتاده‌است.همیشه احساسم را بی‌مهابا به زبان آوردم و چندان هم به تبعاتش فکر نکرده‌ام. اشتباهی که همیشه هم ختم به خیر نمی‌شود.حالا باز لال شده‌ام.تقلا می‌کنم برای فراموشی.برای نهادینه کردن یک حس.برای ذخبره حس نابی که بسیار کم به سراغ آدمها می‌آید.گاه فکر می‌کنم نفرت هم حس خوبی‌ست که من چندان آن را نیاموخته‌ام.

پی‌نوشت:  بین من و تو چیزی دیوار نخواهد شد / ور فاصله نیز افتد بسیار نخواهد شد / از دیده سفر کردن آغاز ز دل رفتن/ هر بار اگر می‌شد این بار نخواهد شدـ ( از حسین منزوی)