بهارتان پایدار
وعده دادهام که قلم به دست ور منفی ذهن ندهم.که واژههای تلخ انتخاب نکنم.ناسلامتی پست سال نو ست.باید شیرین باشد چون عسل.امیدوار کننده باشد چون خورشید هنگام طلوع.حالا من هم نیت کردهام که خلف وعده نکنم. که جفا پیشه راهم نشود.
یک سال هم رفت.تندترین سالی که در این بیست و شش سال تجربه کردم.یا من سوار اسب بودم.یا زمان برای هشتاد و هشت شدن بیتاب بود.من اما میدانم که قصه چیز دیگریست.یک سال کامل بیمهرانم گذشت.نه دستهایش را داشتم در دست و نه نگاهش را در دل.باور نمیکنم گذر روزهای بیاو را. اما انگار روزگار مهربان تر با زندگان است تا رفتگان. اما من میدانم که عقربههای ساعت این بار به دست مهران افتاده بود. او هم با مهربانی تند تند تند همه را چرخاند تا سیصد و شصت و پنج روز سال بگذرد به تندی باد.
باز هم هفت سین امسالم بیمهران است.اما چه باک که من دستهای خداوند را حلقه شده بر گردنش میبینم.رفتنش هیچ گاه از جنس مرگ نبود.از جنس زندگی بود با لبخندی عمیق.
یک سالی که گذشت اگر روزهایش مهربانی مهران را نداشت و شبهایش آرامش او را. اما تک تک لحظههایش دوستانی را داشت که همگی نو نو نو بودند. عیدی پارسالم از خدا. دوستانی که از جنس غمهای من بودند.رنگ تنهائیم.همراه شبهای تاریکم.شریک روزهای شادیم و غمم. شاید برای همین است که ارتباطم با بسیاری فراتر از پستهای این وبلاگ رفت.صدایشان را شنیدم. دستانشان را گرفتم.در نگاهشان خیره شدم و برایشان از اعماق قلبم آرامش خواستم.
حالا میخواهم برای تک تک شان ارزو کنم.برای دو الهامی که بیبدیل دوستشان دارم. برای الهامی که درست هم سرنوشت من است آرزو می کنم هشتادو هشتش مملو از عشق باشد و آرامش.دوست دارم شاد ببینمش.برای الهامی که از من دور است و حالا این روزها عزم سفر کردهاست آرزو میکنم صبر و صبر و صبر.اعتماد به عشق و اطمینان به خود.برای هدی و امیر یا همان کویر معروف روزهایی ارزو می کنم مملو ار عشق در کنار هم و دوست داشتنی بی بدیل.برای حافظ آرزو میکنم روزهایی خوش با طعم عشق.برای یک نفر اینکه به زودی زود بشود دو نفر و از لاک تنهائی بیرون بیاید.برای پارسا روزهایی که در آن هم منطق حکمفرما باشد و هم عشق.برای زهرا رضایی تولد سالم کودکی را آرزو دارم که میدانم به واسطه داشتن مادری چون او بس خوشبخت است. برای هاشم حکمه آرامش روح و خستگی ناپذیری از ملالتها.
برای تمامی دوستانی که در یک سال گذشته با حضورشان در کنارم چه در فضای مجازی وبلاگ و چه در حقیقتی به نام زندگی امید را راهی لحظه هایم کردند بینهایت ممنونم.سالم را برایم زیبا کردید با بودنهایتان.
دعایم کنید که حول حالنا مشمول روزهای سال جدیدم شود. دعایم کنید تا روزی زنده بمانم که حضورم کسی را آزار نمیدهد. دعایم کنید که نه با کلامم و نه با نگاهم دلی را نشکنم که شاید اجل مهلت بازسازیم ندهد. این روزهای آخر سالم با دوستی گره خورده است که برایم چون غذای روح است.امیدوارم جنس این دوستیها از رفاقتهای زمینی نباشد.اما خاتمه مصرعی از منزوی : در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید الا به اشک.
بهارتان پایدار.
سبکباران فرزند مهربانی مهران قاسمی ست و درایتش.مردی که می دانست یک روز به ابدیت می پیوندد پس فضایی را برایم به یادگار گذاشت که هم نوشته هایش را در خود جا داده باشد و هم غم نبودنش را با دیگران به اشتراک بگذارد.حاصل عاشقانه های مردی که این روزها دلتنگی نبودنش حک می شود بر تن سبکبارانش.روحش شاد.